سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کانون مطالعاتی خانه توانگری

در یکی ازپست های بلاگ  مقاله ای در مورد مولانا و کهن الگوهای یونگ  توسط خانم کامرانی گذاشته شده بود که به خوبی  ظهور و پرورش الگوی آنیما را در یکی از اشعار مولانا موردبررسی قرار داده بود. آنچه که در زیر آمده نیز مقاله ایست در ارتباط با همین موضوع که بیشتر و جامع تر به این موضوع پرداخته و خوندنش خالی از لطف نیست. 
کهن الگوی آنیما در آثار مولانا
بررسی / پژوهندگان: الهام جم زاد و محمد حسین بهرامیان

 
چکیده
کهن الگوها، مفاهیمی مشترک و جهانی هستند که از گذشته های دور، از اجداد بشر، نسل به نسل منتقل شده اند و در ژرفای ضمیر ناخودآگاه جای گرفته اند.مهم ترین کهن الگوها از نظر روان پزشک شهیر سوئیسی، کارل گوستاو یونگ، عبارتند از: سایه، پرسونا، خود، آنیما و آنیموس.این صور مثالی برای رسیدن به مرزهای خودآگاهی در نمادهای گوناگون جلوه گر شده اند و در آثار هنرمندان نمود پیدا کرده اند. آنیما از مهم ترین کهن الگوهای یونگ است که به "روان زنانه‌ی" یک مرد اشاره دارد. به نظر می رسد آثار ادبی و هنری، بستر بسیار مناسبی برای تجلی آرکی تایپ‌هاست و هنرمند برای ایجاد یک اثر ماندگار بیشتر از ناخودآگاهش الهام می گیرد.از آن جا که جایگاه آنیما در ناخودآگاهست، می توان تأثیر این کهن الگوی مهم را بر آثار ادبی یا هنری بسیار ارزشمند و ماندگار و بر ذهن و زبان خالق اثر مشاهده کرد.

به اعتقاد یونگ خاستگاه آثاری از این دست، لایه های ژرف ناخودآگاه جمعی است که منبع کشف و شهود و الهام شاعر و هنرمند است.در این مقاله تأثیر کهن الگوی آنیما بر اشعار مولوی، شاعر بزرگ و ارزنده‌ی ایران،‌ بازنگری و موارد تأثیر گذاری آنیما بر افکار و سروده‌های وی به اختصار بررسی شده است.
           
مقدمه
 
ناخودآگاه جمعی انسان، مضامینی را در بردارد که یونگ آنها را "آرکی تایپ" می نامد. در این کهن الگوها به دلیل این که ریشه ای چند میلیون ساله دارند، مفاهیمی جهانی اند. (شایگان فر، ????، ص: ???) و در اصل گرایش های ارثی مشترکی هستند که انسان در موقعیت های گوناگون از خود نشان می دهد. "به قول کارل، مسایل بنیادی و فطری حیات بشری چون تولد، رشد،‌ عشق، خانواده، مرگ، تضاد بین فرزندان و والدین و رقابت دو برادر جنبه‌ی کهن الگویی دارند". (شمیسا، ????، ص: ???).
صور مثالی (کهن الگوها) مظاهر گوناگونی دارند که برخی از آنها را بدین گونه می توان طبقه بندی کرد: مادر، پیرخرد، کودک، قهرمان، آنیما، آنیموس، خود، سایه، نقاب و . . . (جونز، ???، صص: ?-???).
این عناصر در ناخودآگاه ذهن همه‌ی افراد بشر ریشه دارند و پدیدآورندگان آثار هنری با پیوند با لایه های ناخودآگاه با گذشته و آینده ارتباط برقرار می کنند. به اعتقاد یونگ: "راز آفرینش و فعالیت هنر عبارت از غوطه ور شدن دوباره در حالت آغازین روح است زیرا از این پس و در این سطح نه فرد، بلکه گروه است که پاسخگوی خواسته‌های واقعیت می‌شود و منظور دیگر از خوشبختی ها و بدبختی ها موجودی تنها نیست، بلکه منظور از زندگی، یک ملت است. به این سبب شاهکار هنری و ادبی در اوج عینیت و غیر شخصی بودن، چیزی را در اعماق وجودمان به ارتعاش در می آورد". (یونگ، ????، ص:‌???).
از دیدگاه یونگ،‌ "هنرمند، انسان است اما در معنایی والاتر، او یک انسان نوعی (collectiveman) است". (شمیسا، ????، ص: ??).
شاعران و نویسندگان برای خلق و آفرینش آثار هنری از صور ذهنی و تخیلات خویش کمک می گیرند که این عناصر ریشه در ناخودآگاه ذهن همه‌ی افراد بشر دارند و در ذهن شاعر و نویسنده به لایه های ناخودآگاه، ذهن می رسند و مقدمه‌ی پیوند میان روان شناسی، هنر و ادب می‌گردند. از نظر یونگ "هنرمند، مفسر رازهای روح زمان خویش است بدون این که خواهان آن باشد، مانند هر پیامبر راستین. او تصور می کند که از ژرفای وجود خود سخن می گوید، اما روح زمان است که از طریق دهانش سخن می گوید و آن چه که وی می گوید وجود دارد، زیرا تأثیر گذار است". (یونگ، ????، ص: ???).
مولوی از شاعران سترگ و گرانمایه‌ی ایران است و تأثیر روان ناخودآگاه او در اشعارش به صورت چشمگیری نمایان است. با بررسی و مطالعه‌ی آثار مولوی می توان به این نتیجه رسید که آنیمای درون شاعر از طریق برخی از اشعار وی، خود را به مرزهای آگاهی رسانده و از زبان شاعر به سخن آمده است.
 
 
 
آنیما:
 
آنیما از مهم ترین کهن الگوهای یونگ است، "آنیما، بزرگ بانوی روح مرد است" (یاوری، ????، ص:‌???). این بزرگ بانوی روح مرد همان است که در ضرب المثل آسمانی به حوا معروف است، "هر مردی حوا را درون خود دارد" (گورین، ????،‌ ص: ???). به عقیده‌ی یونگ "روان زنانه تجسم تمام تمایلات روانی زنانه در روح مرد است مانند احساسات و حالات عاطفی مبهم، حدسی های پیش گویانه، پذیرا بودن امور غیر منطقی، قابلیت عشق شخصی،‌ احساس خوشایند نسبت به طبیعت و رابطه‌ی او با ضمیر ناخودآگاه." (یونگ، ????، ص: ???).منبع الهام و شهود شاعر، ضمیر ناخودآگاه اوست و آنیما نهفته در ژرفای ناخودآگاهی است از نظر یونگ "هنر و ادبیات نیز مانند خواب،‌محل تجلی صور مثالی و ظهور ناخودآگاه جمعی است". (شایگان فر، ????، ص: ???). وی همچنین معتقد ست: "شاعر کسی است که از تثبیت واژه ها، فعلی بدوی را طنین انداز سازد". (همان، ص: ???). در وجود شاعری مثل مولوی که در آفرینش شعر خود، تحت تأثیر ناخودآگاه جمعی قرار دارد، "فرامن" (من ملکوتی یا بعد روحانی وجود وی) از ژرفای ناخودآگاه شاعر، خود را به وی می نمایاند و ارتباط شاعر را با ناخودآگاه جمعی که هویتی مشترک با حق دارد برقرار می کند. ارتباط با ناخودآگاهی جز در سایه‌ی قطع ارتباط با خودآگاه تحقق نمی یابد "شرط وصول به فرامن ویا کشف "من" بیکرانه‌ای در هستی خویش، فنای "منِ" تجربی است. در چنین حالی "منِ" تجربی هم به ظاهر وجود دارد و هم در حقیقت وجود ندارد" (پورنامداریان، ????، ص:‌???).
مولوی در چنین شرایطی حالتی مثل وحی را تجربه می کند که در خلال آن کسی دیگر از زبان او سخن می گوید. "سخنان فرامن از طریق "من" محسوس و شنیدنی می شود. در این حال مولوی مثل نیی است یا سرنایی که اگر چه آواز از او بیرون می آید اما در حقیقت آلت بی اراده و اختیاری است که دم دیگری در او تبدیل به آواز می شود:  
به حق آب لب شیرین که می دمی در من
که اختیار ندارد به ناله این سرنا
(همان، ص:‌ ???)
 
به نظر می رسد که آنیما عامل مهم آفرینش های هنری و روح مرد است. "الهام و جذبه که تمایل با عالم متافیزیک است در واقع تماس هنرمند با درون خود، یعنی همین آنیماست به نحوی که ناخودآگاه مضمحل شود و آنیما از اعماق ناخودآگاه سخن گوید در بسیاری از آیین های مذهبی قدیم، خودآگاه را به وسیله‌ی مواد مسکر و مخدر ضعیف یا محو می‌کردند تا مانع بروز ناخودآگاه نشود. باید گوش سر را کر کرد تا زبان دل سخن بگوید.
مولانا بارها فریاد زده که مستی او از هر مسکر و مخدری فراتر است:‌
 
"باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش اسیر هوش ماست
باده از ما مست شد نی ما ازو
قالب از ما هست شد نی ما ازو "
 (شمیسا، ????، ص: ???)
 
این ناخودآگاه، سرچشمه‌ی جوشش و حیات است و جان بی قرار شاعر را مست و بی تاب می‌کند. مولوی اندیشه (ضمیر ناخودآگاه) را خون می ریزد و حضور زنده و پویای این "من ناخودآگاه"‌را در درون خود احساس می کند و همواره از او می گوید:
 
ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانه را گم کرده ام
زان می که در پیمانه ها اندر نگنجد، خورده ام
مستم ولی از روی او، غرقم ولی در جوی او
از قند و از گلزار او چون گلشکر پرورده ام
.. .. .. .. ..
 
در جام می آویختم، اندیشه را خود ریختم
با یار خود آمیختم زیرا درون پرده ام
آویختم اندیشه را، کاندیشه هشیاری کند
ز اندیشه بیزاری کنم، ز اندیشه ها پژمرده ام
.. .. .. .. ..
 
در جسم من،‌ جانی دگر، در جان من جانی دگر
 با آن من آنی دگر زیرا به آن پی برده ام
 
 (مولوی، غزلیات شمس، ????، غزل ?????)
مولوی و پری (آنیما) :
 
" به نظر می رسد که مسأله‌ی تابعه، یعنی جنی که به شاعر القا می کند و مسأله‌ی همزاد و عاشق شدن شاعر به پری (فایز دشستانی) و زنی که ترجمان الاشواق را به محیی الدین ابن عربی الهام کرد، مربوط به آنیما نهفته در ژرفای ناخودآگاهی است". (شمیسا، ????، ص:‌???).
در غزل های متعددی، مولوی در عین گفتن خود را خاموش می خواند و از طرف دیگر زمینه‌ی عمومی و معنایی شعر به گونه ایست که نسبت آنها به آن که سخن می گوید، ناممکن است.
"مولوی در مثنوی با تمثیل های متعدد تجربه های شخصی و صوفیانه اش را توضیح می دهد و از جمله حال فانی را به حال مجنون یا پری گرفته ای تشبیه می کند که از خود اختیاری ندارد و آنچه می کند و می گوید به ظاهر فعل و گفت اوست و در حقیقت فعل و گفت آن پری است که بر وجود او غلبه کرده است:
 
چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی
هر چه گوید آن پری گفته بود
زین سری زان آن سری گفته بود
 (مولوی،‌ مثنوی، دفتر چهارم، ابیات ???? به بعد) 
          
چون پری را این دم و قانون بود
کردگان ان پری خود چون بود؟!
(پورنامداریان، ????،‌ صص:‌?-???
 
به اعتقاد یونگ، "آنیما، در بعد مثبتش می تواند الهام آفرین باشد، چنان که بئاتریس (Beatrice) به صورت فرشته بر دانته متجلی می شود و او را با خود به سیر در بهشت می‌برد". (فوردهام،‌????، ص: ??). این مسأله در اشعار مولانا نیز هنگامی که از پری رخی می گوید که از زبان او سخن می گوید و به هنگام حرف زدن او، مولوی از خود فانی است، قابل رؤیت است:
 
بیا به پیش من آ، تا به گوش تو گویم
که از دهان و لب من پری رخی گویاست
کسی که عاشق روی پری من باشد
نه زاده است ز آدم نه مادرش حواست
خموش باش و مگو راز اگر خرد داری
ز ما خرد مطلب تا پری ما با ماست
 (مولوی، دیوان غزلیات شمس، غزل ???)
آنیمای نهفته در ناخودآگاهی مولوی مسلماً اصلی انکار ناپذیر در آفرینش های هنری اوست و مولوی بارها از جان زنده ای سخن می گوید که به او شعرهایش را تلقین می کند:
 
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی
گر تن زنم، خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
 
 (مولوی، دیوان غزلیات شمس، غزل ????)
 
به نظر یونگ: "‌شخصی در درون ما به نام "موجود دیگر" وجود دارد. یعنی آن شخصیت آزادتر و برتر که در درون ما به کمال می رسد (یار درونی روح). یعنی آن کس دیگری که خود ماست اما کاملاً به او دست نمی یابیم. فرایندهای دگرگونی برآنند تا آنها را کم و بیش با یکدیگر نزدیک کنند، اما خودآگاهی ما ملتفت مقاومت هاست، زیرا آن شخص دیگر غریب و مرموز می نماید. لازم نیست شما دیوانه باشید تا صدای او را بشنوید، بر عکس این ساده ترین و طبیعی ترین چیز قابل تصور است" (یونگ، ????، ص: ‌???).
تجربه‌ی تازه‌ی مولوی او را بر آن می‌دارد که از پری رویی سخن بگوید که اصل و سرمایه‌ی دلبری و الهام و آفرینش است و احوال سکرآور و روحانی اوست که شاعر را به شعر گفتن وامی دارد:
 
اول نظر ار چه سر سری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
گرعشق و بال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود؟
وان جام شراب ارغوانی
و آن آب حیات زندگانی
و آن دیده‌ی بخت جاودانی
آخر نه به روی آن پری بود؟ ...
آن مه که بسوخت مشتری را
بشکست بتان آزری را
گر دل بگزید کافری را
آخر نه به روی آن پری بود؟. . .
آن دم که ز ننگ خویش رستیم
وان می که زبوش بود مستیم
آن ساغرها که که شکستیم
آخر نه به روی آن پری بود؟...
خاموش که گفتنی نتان گفت
رازش باید ز راه جان گفت
ور مست شد این دل و نشان گفت
آخر نه به روی آن پری بود؟...
 (مولوی، دیوان غزلیات شمس، غزل ???)
 
دیدار با این پری او را به سرچشمه‌ی آب حیات و بخت جاودانی (تولد دوباره) رهنمون می‌شود. مولوی بارها اشاره می کند که غزل هایش سخن خود او نیست بلکه سروده‌ی آن دیگری ست که در جان او زنده و تپنده است:
 
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیونیم، پری نیم، از همه چون نهان شدم
برف بدم گداختم، تا که مرا زمین بخورد
تا همه دود دل شدم، تا سوی آسمان شدم
این همه ناله های من، نیست زمن همه ازوست
کز مدد می لبش بی دل و بی زبان شدم
 (مولوی، دیوان غزلیات شمس، غزل ????)
 
و باز می گوید: بار دیگر آن دلبر عیار مرا یافت
سر مست همی گشت به بازار و مرا یافت
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
کان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت
 (مولوی، دیوان غزلیات شمس، غزل ???)
 
سخن از غلبه‌ی ناخودآگاه و فنای موقت در روح پر جوش و خروش شاعرست که سرچشمه‌ی زایش واصل هر اندیشه و گفتار است. یونگ می گوید: "صحبت از یک نجات دهنده است که از آسمان فرود نمی آید، بلکه از اعماق، یعنی از میان آنچه در زیر ذهن خودآگاه نهفته است، برمی خیزد. فیلسوفان کیمیاگر چنان تصور می کردند که یک روح،‌ آنجا در قالب ماده محبوسی است". (یونگ، ????، ص: ???).
و هم ازین روست که مولوی می گوید: این همه ناله های من نیست زمن همه ازوست/ کز مدد می شبی بی دل و بی زمان شدم. وجود زنده ای که حافظ نیز او را در میان جانش حس می کند و فریاد می زند:
 
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 (حافظ، دیوان، ص: ??)
 
غزل عارفانه با سنایی آغاز می شود، با عطار گسترش می یابد و با مولوی اوج می گیرد و به کمال می رسد. نمونه های مشابه مواجه شدن با آنیمای درون را قبل از مولوی می توان در اشعار شعرایی مثل عطار نیز مشاهده کرد که در ین مجال، به ذکر نمونه ای اکتفا می کنیم:
 
 
 
 
عطار و مواجهه با پری سیمای روح (آنیما) :
 
سیر و سلوک عارفانه و فرایند فردیت(خویشتن یابی) بدون سفر به لایه های ژرف ناخود آگاه و دیدار خودآگاه با آنیما، امکان پذیر نیست. در یکی از غزل های ابهام آمیز عطار چنین فضایی را می‌بینیم:
 
نگاری، مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی
سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی
ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می ریخت کفری و گناهی
در آمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و ماهی
فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاه گاهی
چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش گاهی
به تاریکی زلف او فرو رفت
به دست آورد از آب خضر، چاهی
دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی
اگر عطار هم با او برفتی
نیرزیدیش عالم، پر کاهی
 (عطار، دیوان، ص: ???)
 
در این غزل بسیاری از نمادهای آنیما و ناخودآگاهی را می توان مشاهده کرد.از این منظر، می توان پیر زاهد را نماد خودآگاهی دانست که برای رسیدن به اعتلای روح و رهایی از افسردگی تصوف زاهدانه با آنیمای نهفته در ناخودآگاهیش دیداری عارفانه دارد.تجربه‌ی فردیت (یگانگی خودآگاهی و ناخودآگاهی برای رسیدن به کمال روحی) بدون برقراری ارتباط با فرشته‌ی دگرگونسار آنیمای درونی امکان پذیر نیست. به سخن دیگر "اگر این آرکی تایپ دگرگون کننده فعال نشود و ندای خود را، که فراخوان پیوستگی و یگانگی است به قلمرو خودآگاه روان نفرستد، دو سویه ی روان هم چنان از هم جدا و بی خبر خواهند ماند و تنش میان نرینگی و مادینگی روان از میان خواهد رفت". (یاوری، ????، صص: ???- ???).
در چنین سفری درونی، آنیما در قالب یک زن، برخوداگاه فرد تجلی میکند. از این رو، شاهد زیبارویی را که بر پیر ظاهر می شود ، می توان تجسم آنیمای درون مولوی دانست. شاعر این نگار زیبارو را به ماه تشبیه می کند و "ماه، نمادی است از قلمرو ناخودآگاهی"(همان، ص: ???).
همچنین ماه، نماد زنانگی واصل تأنیث است. در بسیاری از اساطیر "خدا بانوان،‌ از جمله سلین (selene)، هکات (hecate) و هرا ((hera یک الهه‌ی ماه هستند" (پورخالقی چترودی، ????، ص: ???). 
"در چین نیز شخصیت معادل مریم، الهه‌ی ماه "کوان یین" است، یک شخصیت محبوب که نمانیده‌ی روان زنانه است و شعر و موسیقی را به مردم مورد لطف خود الهام می کند" (یونگ، ????، ص:‌???).
از طرفی آنیما با سیاهی و تاریکی و شب ارتباطی ژرف دارد و عطار در توصیف شاهد زیبارو برای زلف و چشم و دل او صفت سیاه را به کار می برد. شاعر جامه‌ی او را هم سیاه به تصویر می کشد. یونگ معتقدست: "آنیما با جهان اسرار و کلاً با جهان تاریکی مربوطست".هم چنین "در فرهنگ سمبل ها آمده است: شب مربوط به اصل مؤنث و ناخودآگاهی است. تاریکی مساوی با اصل مادر و زایش است و هم چنین به فنای عرفانی مربوط می شود و در نتیجه جاده ای است که به اسرار بنیادین منشأ منجر می شود" (همان، ص: ???).
توصیف زن سیاه پوش سیاه زلف، سیاه چشم نماد پیوند عمیق او با دینای شب و اسرار است. "سفر به دینای دورن در روان شناسی یونگ از دیدار با لایه های فردی کهن الگوی سایه (shadow) آغاز می شود و رفته رفته به لایه های ژرف تر روان می رسد. پیش از شناختن سایه،‌ رو به رو شدن با آنیما که نزدیک ترین چهره‌ی پنهان در پس سایه و برخوردار از نیروهای جادویی افسون و تسخیر است ممکن نیست. در هفت پیکر نیز سفر بهرام به دینای درون با گنبد سیاه آغاز می شود" (یاوری، ????، صص:‌ ?- ???).
هم چنین "نخستین مرحله‌ی کیمیاگری که تزویج است nigredo نام دارد که به معنی شب تاریک روح است (The dark night of the soul) نیگرودو معادل مرحله ی آغازی روح است قبل از حرکت به سوی جاده‌ی تحول" (شمیسا، ????، ص: ???). 
یونگ در بحث های خود در مورد تاریکی "از کربن سیاه سخن می گوید که اساس الماس شفاف است و تأکید می کند که معنای غایی سیاهی و تاریکی ، اختفا و رویش است . در ابیات ما هم زایندگی به شب نسبت داده شده است. حافظ در مغنی نامه می گوید:
 
فریب جهان قصه ی روشن است
ببین تا چه زاید شب آبستن است"
 (همان، ص: ??)
 
عطار می گوید که پیر به تاریکی زلف آن مه رخسار فرو رفت و آب حیات و جاودانگی را در ظلمت به دست آورد (تولد دوباره). به نظر می رسد شعرای بزرگی چون عطار و مولوی، جزو آن گروه خاصی هستند که گاهی کاملاً‌ به قلمرو آنیما نزدیک می شوند و در آن ظلمات با او هم سخن می گردند و گاهی حتی تصویری از سایه و روشن او را نقش می بندند و گاهی در مقام کاتبی،‌ گفته های آنیما را کتابت می کنند. در این صورت معمولاً‌ سخن از شب و تاریکی است: زیرا آنیما در جهان ناشناخته هاست. در بسیاری از داستان ها و شعرهای روانی معمولاً‌ تاریکی و سیاهی مطرح است. "مثلاً در داستان مار (The snake) جان اشتاین بک، زن مو و چشم سیاهی دارد و لباس سیاهی پوشیده است" (همان، ص: ??).
دنیای تاریکی، دنیای ابهام و ناشناخته هاست. در انتهای این غزل این ابهام را با بی نشانی زیبای روی سیاه پوش کامل می شود. او در نهایت فانی و بی نشان می شود و به سلطنت معنوی نائل می گردد که انتهای طریقت و رسیدن به حقیقت (فرایند فردیت) است.
آنیما در ادبیات همواره در سیمای معشوقی گریزان و بی نشان توصیف می شود:
"شارل بودلر در شعر در آرزوی نقاشی می گوید: "من در اشتیاق کشیدن تصویر زنی می گدازم که بسیار به ندرت بر من ظاهر شده و بسیار زود از من رمیده است. . . این زن زیباست و برتر از زیبا، حیرت انگیزست. در وجود او سیاه فزونی دارد و هر چه از او انگیخته می شود ظلمانی و عمیق است" (همان، ص: ???).
در پایان این غزل رؤیا گونه، این زن اثیری محو می شود وبه بی نشانی می پیوندد و ابهامی را در ذهن خواننده باقی می گذارد. به گفته‌ی یونگ "سیاهی و تاریکی از ملائمات روح و آنیما و ناخودآگاهست که همواره در ابهام است" (همان، ص: ???).
ادامه مطلب در

نوشته شده در چهارشنبه 87/1/21ساعت 12:25 عصر توسط فهیمه محجوب نظرات ( ) | |

Design By : Pichak